
آیا تذکرهها شیر میدهند؟!
“منیب آمین”
بشریت از آوانِ خلقت در جمع و یکجا زندگی نموده و جهت شناخت و معرفت بهتر، میان هم به شعبات، قبایل و قومهایی تقسیم شده بودند؛ این جمعهای کوچک گاهی در محور “هدایت” زندگی نموده و گاهی هم با در میان آمدن منفعتهای فردی، سمتی و قومی خویش بر یکدیگر حملهور شده و برای بقاء و برتری خویش جنگ و پرخاشگری را پیشه میکردند، و این گروهی از انسانها جهت توجیه و مشروعیت اعمال خویش به این زدوبندها گاهی به ارزشهای سنتی خویش استناد نموده، گاهی به زورگوییهای شخصی و گاهی هم به باورهای حاکم دینی تمسک جسته و اتمام حجت میکردند. این طرزدید از نوع دینی آن در قرون وسطی بیشتر حاکم بود.
امپراطوری فارس، که با تفکر دینیِ مجوسیت حکم میراند و آن سوی دیگر حاکمیت رومیها با نوع تفکر مسیحیت بر اروپا جاری بود. لاردها و شهزاده نشینهای غربی هریک با وابستگیهای مسیحانهی خویش قدرترانی میکردند و حتی در جنگهای ۳۰ سالهی مذهبی میان کاتولیکها و پروتستانتها اقوام غربی به سَمتهای قومی-مذهبی تقسیم شده و برای هویتهای تعریف شدهایشان خونها ریختند.
اروپا زمانیکه در حالت گذار از هویت مذهبی به هویت ایدیولوژیکی قرار داشت؛ با جدایی دین از زندگی و ایجاد هویتهای ملی جای هویتهای قومی، در نوعی از خلای هویتی خود را قرار نداده و توانستند تا اروپا را از یک تقسیمات بیقاعده به یک تقسیمبندی منظمی تحت نام دولت-ملت مبدل نمایند. این نظام حاکم اروپایی، که با نوع تفکر دموکراسی-سرمایهداری رهبری میشد، تنها یک حالت سقوط و گذار از تفکر دینی به تفکر مبدئی و ایدیولوژیکی بود و بس. نظام دولتهای ملی، مفاهیم حاکمیت ملی، ملی گرایی(ناسیونالیزم) و غیره اندیشههای برخواسته از تفکر سرمایهداری و نظم ویستفالیایی، صرف نوعیت و مظهر استعمار و خونریزیها را متفاوت ساخت؛ در غیر آن این جاگزینیِ تفکر منفعت و مصلحت، که معیار نظام سرمایهداری را شکل میدهد، به مراتب تجاوزگر، غارتگر، راسیسیت(نژادپرست) و خونآشامتر از قبل خویش بوده است.
اروپا با استعمار نظامی و فکریِ کشورها، توانست این نظم وستفالیایی را با طرز تفکر سرمایهداری به خارج از قارهی خویش خصوصاً در جهان اسلام، که قرنها تجربهی زندگی واحدی را با طرز تفکر جدا از فکر سرمایهداری داشتند، با شکل دادن کشورهای مستقل و اختلافات میانمرزی، صادر نماید؛ یکی ازین سرزمینها همانا افغانستان است که ما در آنجا قرار گرفته ایم؛ سرزمینیکه سالها با سیاست قومی و قبیلوی سوخته و ساخته است. در افغانستان در طول تاریخ شکلگیری جنبشها، حتی حرکات اسلامی با روان و ذهنیت قومی ایجاد شده است و حاکمیتهای بنام اسلام نیز ازین بینش قومی فارغ نبوده؛ ولی نقطهی تمایز اینجاست که این زدوبندهای قبیلوی هیچگاهی سیستماتیک، قانونی و مبتنی بر یک فکر نبوده است. با ورود دموکراسی و ایدیولوژی سرمایهداری، طرز تفکر ناسیونالیستی بشکل خام آن وارد افغاستان شد و حاملین بزرگ تفکر سرمایهداری که نتوانستند با راهحلهای ناقص خویش بحرانهای هویتیِ نژادپرستانه و فاشیستگرایانه را در اروپا و امریکا حل نمایند، این نسخهی آزموده شده را یکجا با مشوقین و دلباختگان افغانی خویش به این سرزمین آورده و آرزوی شهر آرمانی خود را از آن داشتند؛ در حالیکه نه ذات تفکر سرمایهداری به این مشکل راهحل دارد و نه هم معیارهای منفعتگرایانه و ماکیاولیستی غرب آنها را وا میدارد تا به ختم بحران در افغانستان بیندیشند. برای همین، قبل از اشغال افغانستان در کنفرانس بن، سیاست قومگرایانه را با انتصاب حامد کرزی آغار نموده و با تحریک اقوام دیگر علیه هم و ایجاد ائتلافها، این سیاست را تا امروز ادامه داده و برای تدوام آن تا آیندهها، چاره میسنجند.
یکی ازین خالیگاههاییکه میتوانست این تنازعات قومی را ادامه دهد، تذکرههای برقی است؛ تذکرههاییکه تنازع دو قطب بزرگ قومی را رقم میزند. حتی با سیاستهای مکارانهی غرب و افکار چاکرانهی رهبران افغان، کسانی ازین قطبها نمایندگی میکنند که دیروز برای اسلام می جنگیدند؛ اما امروز با عدم چَلِش فریادهای اسلامی این طبقه در دربار غرب، آنها برای بقای جایگاه و حامیان مردمی خویش، به فریادهای قومی و تعصبانه گلوپاره نموده و هریک خود را بزرگترین مدافع یک قوم قرار داده اند؛ دقیقاً بهگونهای که سیاست امروزی امریکا درین سرزمین اقتضاء میکند.
تذکرههاییکه مدتها پروسهی حقوقی آن را دربر گرفت؛ اما آغاز نشد؛ چراکه این شعلهی قومی باید ادامه میداشت. اگر این پروسه هرچقدر طویل شود، هدف امریکا عدم آغاز آن نبوده و نیست؛ بلکه این پروسه بسان گاوشیری است که هم حکام افغان و هم غرب از آن شیر میدوشند. بلی تذکرهها شیر میدهند؛ گاهی بادارن خارجی و مزدوران داخلی جهت اغوای افکارعامه از یک حادثه به طرف دیگری و گاهی هم برای قلدران و جزیرههای قدرت برای بسیج یک جامعهٔ بزرگ بسوی اهداف تفرقه و نفاقافگنی تحت نام خراسان یا افغانستان، اسلامیت و افغانیت-اگرچه اسلامیت در طول این پروسه یک ابزار بوده- و استفادهجویی از اقوام برای اهدف شخصی و گروهی خویش، خصوصا در موسمهای خاص انتخاباتی.
امریکا بیشتر متمایل است تا با عملی شدن تذکرههای برقی به معلومات همه افغانها دسترسی پیدا نموده و به هویت آنها حاکم شود؛ همانگونه که در طول این سالهای اشغال، دولت افغانستان توسط وزارتخانهها، سفارتخانهها، محابس و میادینهوایی که دارای سیستم بایومتریک اند، بسیار خوب توانسته هویت و معلومات میلیونها افغان را برای باداران خویش به فروش برساند.
اهل خرد باید از آن تفکری عبرت بگیرند که در مهد خویش نتوانسته انسان را به انسانیت اش برساند و حتی بزرگترین شعار همدیگر پذیری را در عمل به نمایش گذارد. آن طرز تفکریکه با بینش متعصبانهی دینی و نژادی خویش میلیونها انسان را به کام مرگ کشاند. امروزه ما شاهد آن هستیم که با حاکمیت تفکر منفعتگرایانه در غرب، دید متعصبانهای در مقابل بیگانگان ایجاد شده است و با اوجگیری تعصبات نژادی و فاشیستی و نادیدهانگاری حقوق اقلیتها، غربیها به ناچار، بزرگترین راهحل این بحران را عدم تنوع نژادی و قومی در سرزمینهای خویش معرفی میکنند. در حالیکه زمانی بود که در جهان اسلام از اندلس الی بنگال صدها قوم تحت چتر واحد نظام اسلامی در آرامش خاطر زندهگی مینمودند و آن اروپاییهاییکه به سبب هراس، جزماندیشی و کشتار مذهبی که در سرزمینهایشان حاکم بود به دارالاسلام پناه آورده و در امان و اطمینان کامل قرار میگرفتند. غرب نباید فراموش کند و مسلمانان این مرز و بوم، که از تاریخ اسلام بریده اند و دل به جانان فریبکار بسته اند، نباید احساس به راهحلهای اسلامی و تکرار تاریخ را از دست دهند.
بیایند و آن تاریخ طلایی اسلام را که همه از هر تبار، نژاد و مذهب با هویت واحد، تحت پرچم واحد زندگی مینمودند را تکرار نموده و با پشت نمودن به افکار پُک و میانخالی، بحران هویت را خاتمه بخشیده، شیرهای نفاق را در پستانهای این گاوها خشک نموده و با زایل نمودن سیاستهای قومی-استعماری و برگشت به هویت و منبع اصلی خویش، بزرگترین حاکمیت اسلامی را دوباره در تاریخ بشریت همچو بشارت بزرگ فکری و عملی رقم زنند.